شباب عمر عجب باشتاب میگذرد بدین شتاب خدایا شباب میگذرد شباب و شاهدوگل مغتنم بود ساقی شتاب کن که جهان باشتاب میگذرد به چشم خود گذر عمر خویش می بینم نشسته ام لب جویی وآب میگذرد به روی ماه نیاری حدیث زلف سیاه که ابر از جلو آفتاب میگذرد خراب گردش آن چشم جاودان مستم که دور جام جهان خراب میگذرد به آب و تاب جوانی چگونه غره شدی که خود جوانی واین آب و تاب میگذرد به زیر سنگ لحد"استخوان پیکر ما چو گندمی است که از آسیاب میگذرد کمان چرخ فلک"شهریار درکف کیست؟ که روزگارچو تیر شهاب میگذرد |
خجل شدم زجوانی که زندگانی نیست بزندگانی من فرصت جوانی نیست من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار خدای شکر که این عمرجاودانی نیست همه به گریه ابرسیه گشودم چشم در این افق که فروغی ز شادمانی نیست به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم دریغ و درد که این انتحار آنی نیست نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ وبس به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند بجان خواجه که این شیوه شبانی نیست ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست |
.: Weblog Themes By Pichak :.